سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی

 

پدر بزرگم

دیشب پدربزرگم
آمد به خانه ی ما

بازاو مرا بغل کرد
بوسید صورتم را

مادربرای او زود
یک چای تازه آورد

او خسته بود و پایش

انگار درد می کرد

با خنده باز از من
پرسید در چه حالی

کردم تشکر از او
گفتم که خوب و عالی

دردست پیر او بود
باز آن عصای زیبا

خندیدو قلقلک داد
با آن عصا دلم را


ارسال شده در توسط راشا