سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی

 

کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن.
مرغ دریایی اواز خواند,کودک نشنید.
سپس کودک فریاد زد:خدایا با من حرف بزن
رعد در اسمان پیچید.....اما کودک گوش نداد.
کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:خدایا بگذار ببینمت.ستاره ای درخشید ولی کودک توجه نکرد.
کودک فریاد زد:خدایا به من معجزه ای نشان بده.و یک زندگی متولد شد,اما کودک نفهمید.
کودک با نا امیدی گریست.
خدایا با من در ارتباط باش,بگذار بدانم اینجایی
بنا براین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد.
ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت...


ارسال شده در توسط راشا

 

امان از دل زینب

کاروان می رود آهسته و نرم

زینب زیر لب آرام زمزمه می کند حسین

حسین غریبانه زینب را نجوا می کند

آسمان شرمنده کاروان است

و آب .........

رقیه به دور دست خیره می شود و ریز و بی صدا ذکر یا زهرا می گوید

عباس سر به زیر یا حسین می خواند

ام البنین لالایی اصغر را جانسوز تر زمزمه می کند

و باز زینب بی صدا فریاد می زند حسین...حسین....حسین

 


ارسال شده در توسط راشا

 

پدر بزرگم

دیشب پدربزرگم
آمد به خانه ی ما

بازاو مرا بغل کرد
بوسید صورتم را

مادربرای او زود
یک چای تازه آورد

او خسته بود و پایش

انگار درد می کرد

با خنده باز از من
پرسید در چه حالی

کردم تشکر از او
گفتم که خوب و عالی

دردست پیر او بود
باز آن عصای زیبا

خندیدو قلقلک داد
با آن عصا دلم را


ارسال شده در توسط راشا

به نام خدا

به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده ی مهربان

خداوند سنخاقک رنگ رنگ
خداوند پروانه های قشنگ

خدایی که آب و هوار آفرید
درخت و گل و سبزه را آفرید

خدایی که از بوی گل بهتر است
صمیمی تر از خنده ی مادر است

خدایا به ما مهربانی بده
دلی ساده و آسمانی بده

دلی صاف و بی کینه مانند آب
دلی روشن و گرم چون آفتاب


ارسال شده در توسط راشا

کبوتر حرم

چند روزه دیگه تولد امام رضاست...
چقدر دلم میخواد روز تولد اون جا باشم...
ولی خب نمیتونم... اما تو اون روز دلمو مفرستم حرم برای زیارت...


ارسال شده در توسط راشا
   1   2      >